لحظه های خیس
لحظه های خیس
دیریاست از خود، از خدا، از خلق دورم با این همهدر عین بیتابی صبورم پیچیدهدر شاخدرختان، چون گوزنی سرشاخههای پیچدرپیچ غرورم هر سوی سرگردان و حیراندر هوایت نیلوفرانه پیچکی بیتاب نورم بادا بیفتد سایهی برگی به پایت باری، به روزی روزگاری از عبورم از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم خط میخورددر دفتر ایام، نامم فرقی ندارد بیتو غیبت یا حضورم در حسرت پرواز با مرغابیانم چون سنگپشتی پیردر لاکم صبورم آخر دلم با سربلندی میگذارد سنگ تمام عشق را بر خاک گورم
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |